حکایت راندن سائل
روزی مرد جوانی نشسته بود و با همسرش غذا می خورد .پیش روی آنان مرغ بریان قرار داشت.در این هنگام گدایی در خانه آمد . جوان از خانه بیرون آمد و سائل را با خشونت راند و مرد سائل با ناراحتی تمام از آن جا رفت . پس از مدتی چنان اتفاق افتاد که همان جوان تنگ دست شد و تمام دارایی خود را از دست داد و همسرش را نیز طلاق داد زن هم نیز بعد از این اتفاق با مرد دیگری ازدواج کرد از قضا آن زن با همسر دومش بر سر سفره مرغ بریان می خوردند و گدایی درخانه را به صدا در آورد مرد به سوی در رفته و در را باز کرده بعد از دیدن فقیر به همسرش گفت :برخیز و مرغ را بیار زن مرغ را برداشت و رفت و دید سائل همان همسر نخستین اوست وبا چشم گریان به خانه برگشت شوهر سبب گریه ی زن را پرسید . زن گفت :این گدا شوهر اول من بوده است سپس داستان خود را با سائل پیشین که شوهرش او را آزرده بود به تمامی بیان کرد . وقتی حکایت خویش را به پایان رساند . شوهر دومش گفت :ای زن ،به خدا سوگند آن گدا خود من بودم.