مجتمع وحسینیه حضرت رقیه خاتون(س)

مشهدمقدس-شهرک شهید رجایی

مجتمع وحسینیه حضرت رقیه خاتون(س)

مشهدمقدس-شهرک شهید رجایی

حضرت زهرا(س) به من آرامش دادکه هیچ وقت فراموش نمی کنم


«لنا میته سن» تازه مسلمان دانمارکی است که به دلیل تشرف به اسلام و ازدواج با مرد ایرانی از سوی خانواده طرد شده و با بغض می‌گوید در این چند سال هرچه برایشان نامه می‌نویسم جواب نامه‌هایم را نمی‌دهند وقتی هم به دانمارک می‌روم به‌شکلی با من برخورد می‌کنند که انگار دختری نداشته‌اند؛ هر چند از تعالیم اسلام و عشق به اهل‌بیت(ع) سیراب شده‌ام، دلم پیش آنهاست اما طبق قرآن یاد گرفته‌ام به آنها بی‌احترامی نکنم به‌دلیل اینکه والدینم هستند تنها برایشان دعا می‌کنم. گاهی وقت‌ها به خانه پدری‌ام در دانمارک تلفن می‌زنم و سکوت می‌کنم تا فقط صدای آنها را از پشت خط تلفن بشنوم و خیالم از سلامت آنها آسوده شود. لنا فارسی خوب نمی‌دانست برای همین به سختی صحبت  می‌کرد.  لنا از ماجرای مراسم عزاداری ایرانیان در دانمارک تعریف می‌کند این‌که اوایل به دلیل نشناختن رسوم مذهبی مسلمانان نمی‌دانست چرا آنها برای امامانی که دوستشان دارند اشک می‌ریزند و گریه می‌کنند. اومی‌گوید: وقتی با همسرم ازدواج کردم هنوز با اسلام آشنایی کاملی نداشتم یک‌بار همراه او به مراسم عزاداری امام حسین(ع) رفتم دیدم چراغ‌ها را خاموش کرده‌اند و یک نفر با صدای سوزناکی که نمی‌دانستم چه می‌گوید شعر می‌خواند بقیه هم به دنبالش گریه می‌کنند. ازفضای آنجا دلم گرفت و بلافاصله با ناراحتی بیرون آمدم همسرم دنبالم کرد وگفت: لنا کجا می‌روی!؟ گفتم: شما اگر امامتان را دوست دارید چرا برای او گریه می‌کنید؟! برایم عجیب بود به‌خاطر این‌که در دانمارک هیچ آدم بالغ و عاقلی گریه نمی‌کند مردم آن را بد می‌دانند و می‌گویند فقط بچه‌ها گریه می‌کنند اگر کسی اشکی بریزد باید پیش روانشناس برود تا از نظر روحی درمان شود. در فرهنگ ما گریه کردن افراد بزرگسال را بد می‌دانند.
لنا که بعد از تشرف به اسلام نام «سمیرا» را برخود گذاشته از معجزه حضرت زهرا(س) و تحول روحی‌اش تعریف می‌کند و می‌گوید: همسرم هرچه برایم توضیح می‌داد که گریه کردن ما مسلمانان برای اهل‌بیت(ع) از روی عشق و محبت به آنهاست، من متقاعد نمی‌شدم تا اینکه روز شهادت حضرت زهرا(س) با خواهش از من خواست همراهش به مراسم عزاداری بروم. من هم دلم نیامد ناراحت شود قبول کردم. آن شب وسط برنامه دعا ناگهان، نوری را دیدم که در فضای مجلس می‌چرخید با تعجب نور را دنبال کردم انگار کسی آن هاله نور را نمی‌دید چون توجهی نداشت. آن نور به سمت من آمد و یک‌مرتبه آرامش خاصی گرفتم اشک از چشمانم جاری شد و گریه‌ام گرفت. این اولین باری بود که من در آن سنین بزرگسالی گریه می‌کردم. همسرم وقتی گریه کردن من را دید خیلی تعجب کرد و گفت لنا این معجزه حضرت زهرا(س) است. فردا به او گفتم بیا برویم هر چیزی که مربوط به حجاب یک زن مسلمان است را بخریم می‌خواهم مسلمان شوم و اسلام را دین خودم قرار دهم. آن شب حضرت زهرا(س) به من آرامش و امنیت‌ خاطری داد که تا زنده‌ام هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. سمیرا به خانه خدا هم مشرف شده وحاجیه خانم است. او ازسفر روحانی مکه خاطرات زیادی دارد به‌خصوص آن‌که آنجا هم چشمه خشک چشمانش به‌قدری جوشید که  تصورش را هم نمی‌کرد. او تعریف می‌کند: چهارماه بعد از ازدواج‌مان بود که با همسرم راهی خانه خدا برای سفر حج تمتع شدیم راستش چون تازه مسلمان شده بودم حس و حال خاصی نسبت به این سفر نداشتم انگارنه انگار به خانه خدا می‌روم مثل ایرانی‌ها ذوق و هیجان نداشتم؛ البته چیزی هم از اسلام بلد نبودم فقط نماز بلد بودم و می‌خواندم. در سفرم تنها یک مفاتیح کوچک همراه خودم داشتم که آن هم خواست خدا بود از من نگرفتند چون برای ورود کتاب‌های مفاتیح زائران را می‌گرفتند اما مأمور آنجا کتاب را از من گرفت نگاهی کرد و دوباره به من پس داد. ابتدای ورود به شهر مدینه رفتیم وقتی به حرم پیامبر اسلام رسیدیم، با دیدن گنبد سبز پیامبر فقط به یاد ایشان افتادم و شروع کردم به خواندن دعا‌ برای پیامبر(ص). آن زمان اصلاً فکر خودم یا چیز دیگری نبودم، نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که یک دفعه گریه‌ام گرفت؛ چیزی که اهلش نیستم و چشمه اشکم به‌خاطر فرهنگمان همیشه خشک است آن روز به‌ قدری گریه کردم که مردم و اطرافیان دورم جمع شدند و آرامم کردند. ‌سمیرا با شوق از سفرش به مشهد می‌گوید اینکه در اولین سفر مانند سفر حج حس و حال خاصی نداشت اما در او تحولی ایجاد شد که آرزو می‌کرد خادم‌الرضایی امام رضا(ع) شود و به لطف امام هم این توفیق نصیبش گردید. او می‌گوید: بعد ازمسلمان شدن و آمدن به ایران دوست داشتم به زیارت امام رضا(ع) بروم اما وقت ورود به صحن، هیچ احساسی نداشتم حتی وقتی وارد صحن و نزدیک ضریح امام شدم به دلیل اینکه ما در فرهنگمان عادت به تنهایی و سکوت داریم، آن همه سر و صدا و شلوغی جمعیت در حرم برایم غیرقابل تحمل و ناراحت‌کننده بود، سریع بیرون آمدم و به همسرم گفتم بیا برویم. از این شلوغی و سر و صدا ناراحت می‌شوم. روز بعد وقتی به صحن رفتیم دلم نمی‌خواست زود بیرون بروم و به همسرم گفتم چطور است کمی بمانیم و کنار پنجره فولاد ایستادیم خیلی شلوغ بود؛ یک مرتبه دیدم کورمادرزادی چشمانش شفا پیدا کرد بعد او و دیگران فریاد می‌زدند و گریه می‌کردند دنبالش دویدم همسرم نگران بود که در میان جمعیت گم نشوم، وقتی من را دید به او گفتم چیزی را که می‌خواستم فهمیدم بیا برویم. در واقع آن روز امام رضا(ع) می‌خواست شک و تردیدی که در دلم بود برطرف شود. او مهربانانه به من یاد داد که شفا پیدایش نمی‌شود مگر اینکه خدا بخواهد و چون من دچار شک بودم می‌خواست برایم اثبات کند. آن‌موقع بود که در دلم آرزو کردم ‌ای کاش بتوانم من هم از خادمان حرمش باشم و به لطف خدا نصیبم شد. الان چند سالی است که خادم افتخاری امام رضا(ع) هستم.
سمیرا زن مسلمان دانمارکی است که چندبار به کربلا و نجف هم مشرف شده حتی به شلمچه هم رفته. او پرچمی را که از منطقه جنگی شلمچه به یادگار آورده بود به من نشان می‌دهد. مدام به چشمانش می‌مالد و می‌گوید: این پرچم تبرک شهدای اسلام است که خیلی دوستش دارم. وقتی به شلمچه رفتیم این پرچم را در محل شهدا نزدیک مرز ایران و عراق نصب کرده بودند که به اصرار گرفتم خیلی مراقب آن هستم بدون وضو به آن دست نمی‌زنم چون خیلی مقدس است، در حالی‌ که چشمانش از اشک خیس شده پرچم را بو می‌کند و می‌بوسد.

منبع :روزنامه جوان

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد