فاحشه ای که به آغوش خدا بازگشت
در بصره زنی زندگی می کرد به نام شعوانه که در لا ابالی گری و رقاصی و فاحشه گری زنی معروفه بود و هیچ خانه و مجلس فسادی نبود که شعوانه در آن نباشد. روزی او باکنیزان خود از کوچه ای گذر می کرد ، اتفاقا گذرش از در خانه مرد صالحی که از زهاد و وعاظ زمان خود بود افتاد ، ناگهان صدای خروش و ناله ای از آن خانه بگوشش رسید .
یکی از کنیزان خود را به آن خانه فرستاد تا ببیند جریان چیست و به او گوشزد کرد که زود بیا و ببین در این منزل چه می گذرد و این ناله و گریه برای چیست ؟