مجتمع وحسینیه حضرت رقیه خاتون(س)

مشهدمقدس-شهرک شهید رجایی

مجتمع وحسینیه حضرت رقیه خاتون(س)

مشهدمقدس-شهرک شهید رجایی

مشاجره زن وشوهر و مداخله علی «علیه السلام »

علم لدنی علی «علیه السلام » 

 

علی بن ابیطالب «علیه السلام » چون کوفه را بعنوان مرکز حکومت خویش انتخاب کرد افراد زیادی از شهرهای دیگر به ان شهر کوچ  نموده و در کنار آن حضرت زندگی می کردند . در این میان جوانی نیز از اطراف کوفه به این شهر وارد شده  و اطراف آن استقرار پیدا کرده و با دختری ازدواج نمود.

چون علی  «علیه السلام » نماز صبح را به جای آورد به یکی از یارانش دستور داد به فلان مکان می روی به مسجدی میرسی در کنار آن مسجد خانه ای هست که زن و شوهری با همدیگر مرافعه دارند آنان را پیش من بیاور.

پیک مولا با نشانه حضرت به خانه آن زن وشوهر رفته و صدای مشاجره آنها را شنید و سپس هر دو را به حضور آن حضرت احضار کرد .

علی «علیه السلام »  در آغاز امر از شوهر سؤال کرد : چرا با همدیگر نزاع می کنید ؟

او جواب داد یا امیرالمؤمنین من با این زن ازدواج نمودم و چون خواستم با وی خلوت  کنم در دلم نسبت به وی شدیدا احساس نفرت کردم تاجائی که نتوانستم با او نزدیکی کنم واگر می توانستم شب او را از خانه بیرون می کردم !ولی ما گرفتار مشاجره شدیم تا اینکه پیک شما رسید و ما را به حضور شما آورد.

حضرت آنگاه خطاب به حاضرین فرمود : سزاوار است شما این جلسه را ترک کرده و مرا در کنار این زن وشوهر تنها گذارید تا مطالب خصوصی آنها را باز نمایم . وسپس روکرد به زن فرمود : آیا این جوان را می شناسی ؟

زن : نه ، هیچگونه شناختی به وی ندارم .

علی «علیه السلام» : اگر من این جوان را به تو معرفی کنم آیا حقیقت امر را اعتراف می کنی ؟

زن : بلی یا امیر المؤمنین

علی «علیه السلام »: آیا شما فلان زن و دختر فلان مرد نمی باشی ؟

زن : چرا همین گونه است .

علی «علیه السلام »: آیا به یاد داری که تو پسر عموئی داشتی که به همدیگر علاقمند بودید و او از تو خواستگاری کرد ولی پدرت با این امر موافقت ننموده و به همین جهت اورا از همسایگی اش اخراج کرد ؟

زن : دقیقا حقیقت امر همین طور است !!

علی «علیه السلام »: ای زن یادت هست که شبی برای رفع حاجت از خانه خارج شدی و در خارج خانه  پسر عمویت به تو حمله نموده و با زور و کراهت و اجبار با تو نزدیکی کرد؟!!

و آیا یادت هست که تو این واقعه را از پدرت پوشاندی ولی آن را در اختیار مادرت قرار دادی ؟ در حالیکه زن همچنان مبهوت و متحیر مانده بود و از آگاهی آن حضرت تعجب می کرد ، مولا علی « علیه السلام » همچنان ادامه می داد : آری تو به یاد داری که موقع زایمان بطور مخفی مادرت تو را از خانه خارج کرده و در کنار دیوار بچه ات را بدنیا آوردی و سپس بچه  را در پارچه ای پیچیده و همانجا گذاشتید ؟

آیا به یاد داری هنگامی که از آنجا بر می گشتید ملاحظه نمودید که سگی به بچه ات نزدیک شد و شما سنگی را برداشتید و به سوی سگ  انداختید ولی آن سنگ به سر بچه ات اصابت کرد ؟! وسپس دوباره با مادرت برگشتید و مادرت سر بچه را که مجروح شده بود با پارچه ای بست ؟

زن آنچنان  خاموش و ساکت بود که نمی دانست چه بگوید !

تا اینکه مولا فرمودند : چرا خاموشی ؟ و چرا حرف نمی زنی ؟

زن : یاعلی «علیه السلام » تمام حرف های شما صحیح است ولی جز مادرم از این واقعه کسی اطلاع نداشت و من نمی دانم که شما از کجا این اخبار را بدست آورده اید ؟!

علی «علیه السلام »: خداوند همه این اخبار و علوم را در اختیار من قرار داده است . بعد دنباله قضیه را به این صورت ادامه دادکه : شما هنگامی که از کنار بچه تان برگشتید فلان قبیله آمده و بچه را برداشته و او را بزرگ کردند و به همراه خود ، اورا به کوفه آوردند و این شوهرت همان بچه تو می باشد!!!

آنگاه علی «علیه السلام » خطاب به آن جوان فرمود : سرت را باز کن و چون سرش را باز کرد ، علی «علیه السلام » جای زخم دوران نوزادی را نشان داد و اضافه کرد : این جوان فرزند خودت هست و خداوند نخواسته که شما گرفتار حرام شوید وبعد فرمود این جوان را ببر که فرزند خودت هست و هرگز با همدیگر حق ازدواج تدارید.

کشف الغمه ج 1 ص 277

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد