فاحشه ای که به آغوش خدا بازگشت
در بصره زنی زندگی می کرد به نام شعوانه که در لا ابالی گری و رقاصی و فاحشه گری زنی معروفه بود و هیچ خانه و مجلس فسادی نبود که شعوانه در آن نباشد. روزی او باکنیزان خود از کوچه ای گذر می کرد ، اتفاقا گذرش از در خانه مرد صالحی که از زهاد و وعاظ زمان خود بود افتاد ، ناگهان صدای خروش و ناله ای از آن خانه بگوشش رسید .
یکی از کنیزان خود را به آن خانه فرستاد تا ببیند جریان چیست و به او گوشزد کرد که زود بیا و ببین در این منزل چه می گذرد و این ناله و گریه برای چیست ؟
باخود گفت : در بصره ماتم خانه و عزاست و ما خبری نداریم ! کنیزک به درون خانه رفت و پس از مدتی بیرون نیامد . کنیز دیگری را فرستاد باز هم از او خبری نشد . همه کنیزان را یکی یکی فرستاد خبری نشد. خیلی ناراحت شد . گفت : مگر چه خبر است ؟ همه کنیزان را فرستادم هیچکدام نیامدند .شاید در اینجا سری باشد زیرا این ماتم ، ماتم عزای مردگان نیست بلکه عزا وماتم زندگان است ، سپس با خود گفت خودم به داخل منزل بروم و ببینم چه خبر است .وارد خانه شد دید مرد صالحی بالای منبر است و جمعی دور منبر نشسته اند و گریه می کنند . در این هنگام واعظ داشت این آیه را تفسیر می کرد
( واذا رأتهم من مکان بعید سمعو لها تغیظا و زفیرا – فرقان 12 ) جهنم در روز قیامت وقتی که گنهکاران و عاصیان را ببیند به غرش در آید ، عاصیان و گنهکاران از صدای غرش آتش جهنم به لرزش در آیند و وقتی هم معصیت کاران را وارد آتش کنند در آن مکانهای تنگ و تاریک و زنجیرهای آتشین هم در گردنشان است که به یکدیگر بسته شده .
( و اذا القوا منها مکانا ضیقا مقرنین دعوا هنالک ثبورا – فرقان 13) فریاد واویلای آنها بلند است ، مالک دوزخ گوید : ها ؟! چه زود صدای فریادتان بلند شد ؟ حالا کجایش را دیده اید ؟! که فریادها و درد های شدیدتری هم دارید برای آنها چه خواهید کرد ؟
شعوانه تا این سخن و آیه را شنید چنان در او اثر کرد که به گریه درآمد وصدا زد شیخ ! اگر کسی توبه کند آیا با این همه گناه خداوند توبه او را قبول می کند و مرا به درگاه خود جای می دهد ؟و مرا می آمرزد ؟ شیخ گفت : خدا ارحم الراحمین است ، توبه کنی از سر تقصیراتت می گذرد اگر چه گناهانت به اندازه شعوانه باشد.
شعوانه گفت : ای شیخ شعوانه منم ، توبه کردم و دیگر پیرامون گناه نمی روم.
شعوانه توبه راستین کرد و هرچه ثروت از این راه در آورده بود و غلام و کنیزان را داشت در راه خدا آزاد کرد و سالها ریاضت کشید تا سوخته و گداخته شد . روزی به حمام آمد که سر و تن خود را بشوید یک نگاهی به بدن خود انداخت دید بدنش سوخته و گداخته و نحیف و لاغر شده . آهی کشید و گفت شعوانه این بدن توست ، آه در دنیا چنین زار و نزار شدی ، نمی دانم در آخرت احوال تو چگونه خواهد بود سپس به گریه افتاد.
ناگهان صدائی شنید :که ای شعوانه ! تو از درگاه ما دور نشو و ملازم درگاه ما باش و مترس تا ببینی که فردای قیامت کار تو چطور خواهد شد . کم کم کارش بالا کشیدو یکی از اولیاء شد که مجلسی درست می کردند ، او سخنرانی می کرد و اشک می گرفت .
منبع : خزینه الجواهر مرحوم نهاوندی